برشی کوتاه از زندگی دانشمندان
هنگامی که ریچارد فاینمن در پاییز 1939 به پرینستون رفت، به مراسم الزامی
چای یکشنبهی رئیس بخش فوق لیسانس دعوت شد. فاینمن مینویسد:
«من حتی
نمیدانستم که چای چیست؟ من به هیچ طریقی از آداب معاشرت اجتماعی سررشته
نداشتم. هیچگونه تجربهای در مورد اینگونه موارد نداشتم».
رئیس، فاینمن را کنار در شناخت و با نامش به او خوشامد گفت. آنگاه ریچارد با اتاقی مواجه شد که مراسم در آن اجرا میگشت.
او در این باره در کتابش نوشته است:
«همه چیز خیلی رسمی است و دارم فکر میکنم کجا بنشینم و آیا باید کنار
این دختر بنشینم یا نه و هنگامی که صدایی از پشت سرم میشنوم، چگونه باید
رفتار کنم.»
- آقای فاینمن، به همراه چایتان خامه دوست دارید یا لیمو؟
این همسر رئیس است که چای میریزد.
من میگویم:
- لطفاً هر دو
و هنوز به دنبال جایی هستم که بنشینم که ناگاه میشنوم:
- حتماً شوخی میکنید آقای فاینمن؟
با خود اندیشیدم: شوخی؟ شوخی؟ مگر چه چیز احمقانهای گفتم؟ و آنگاه فهمیدم که چه کردهام!
این اولین تجربه من در کسب و کار چای بود.
با تشکر از دوست عزیرم "اسماعیل"